بالاخره دیروز پروژه‌ها و تکالیفی که باید تحویل می‌دادیم تموم شد و حالا دیگه می‌تونیم بشینیم سامانه‌ی آموزشو رفرش کنیم برا دیدن نمره‌ها :)) نمی‌دونم می‌شه گفت تابستونم شروع شده یا نه، چون تا آخر تابستون باید پروپوزال بدم و همچنان درگیرم. ولی این که یه کم برنامه‌م سبک شده خوبه.

این چند روز علاوه بر کارای خودم درگیر کمک کردن به همکلاسی هم بودم و علی‌رغم اینکه می‌خواستم دیگه آزمایشگاه‌شون نرم بیشتر اوقات اونجا بودم. :/ تهش به این نتیجه رسیدم که کمک کردن هم حدی داره. خیلی زور داره این همه وقت بذاری بعد موقع جبران احساس کنی طرف زورش میاد کمکت کنه و تازه چند ساعت بعد دوباره بیاد ازت یه کمک دیگه هم بخواد. به علاوه که این آخرا یه کم زیادی داشت خودمونی می‌شد که خب نتیجه‌ی رو دادن من بود، ولی فکر کنم موفق شدم جدیتم رو تو بعضی موارد که بهشون حساسم نشون بدم.

این وسط پروژه‌ی امتیازی سمینار (!) رو هم بی‌خیال شدم. یه گروه ۵ نفره زده بودیم برا تقسیم‌بندی خلاصه‌ی کتاب، در حالی که همکلاسی و دوستم، هر کدوم یه دوست‌شون براشون کامل انجام دادن. یکی دیگه هم که کلا بی‌خیال بود از اول. من فقط فصلی که از اول قولشو داده بودم فرستادم که شرمنده‌ی اون نفر پنجم نشم. خلاصه که خیلی زیبا بود این یکی پروژه :)

یه چیز مسخره این که ما شنبه نشسته بودیم تو آزمایشگاه اینا، یهو دیدیم یکی بدون در زدن اومد تو: همگروهی سابق :| تکلیفای هوش رو می‌خواست. نه من نه همکلاسی حاضر نبودیم بهش بدیم. من دیگه قشنگ بهش گفتم که من خیلی برا هر کدوم وقت گذاشتم و اینا. تهش حتی پیشنهاد بی‌شرمانه‌ی پول در ازای تکالیف داد :دی که ما باز قبول نکردیم :)) بعدم پاشد رفت همون آزمایشگاهی که همیشه میره کمک می‌گیره :/ بعد از اینکه رفت دوستم گفت آقا من دلم براش سوخت (تازه این دوستم در جریان همه‌ی جزئیات پروژه زدن ما بود). گفتم نمی‌خواد دلت بسوزه، بذار این یه جا یاد بگیره نمی‌تونه همه‌ی کاراشو اینطوری با خواهش التماس و پول و این چیزا جلو ببره.

موفقیتی که

می‌خواستم حرفشو بزنم این بود: هفته‌ی پیش امضاهای مربوط به ورود به آزمایشگاهو گرفتم و بالاخره دیروز که مسئول مربوطه بود، رفتم اثر انگشتم رو هم تعریف کردم. بماند که سیستم‌شون خراب بود و هنوز نمی‌تونم با اثر انگشت وارد بشم :)) ولی کار اصلی انجام شده. می‌دونم خیلی موفقیت به نظر نمیاد، ولی من به دلایلی ترجیح می‌دادم با چند تا از دوستان که استادمون مشترکه با هم بریم اثر انگشت بگیریم و وارد آزمایشگاه بشیم. اونا موافق بودن ولی چون هر کدوم تو آزمایشگاه استاد دومشون بودن عجله‌ای نداشتن. اینه که این تنهایی اقدام کردنم رو موفقیت می‌بینم :)) جالبه که روز ارائه‌ی اون پروژه‌ی کذایی اون استاد (که استاد دو) هم گفت تابستون بیا آزمایشگاه ما کار کن. :) (اگه همگروهیه قرار باشه دم به دقیقه بیاد اونجا یه پروژه بخواد که عمرا برم :/ )

خب پس، ترم دوی ارشد چی یاد گرفتیم؟

با کسی که نمی‌شناسی همگروهی نشو!

به کسی که می‌شناسی هم بیش از اندازه کمک نکن!

ببخشید طولانی شد. عوضش فکر کنم دیگه تا چند وقت خبری از این پست‌های دانش‌جویی نباشه. ؛-) (البته من که الانم دارم می‌رم دانشگاه :دی)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها